توضیحات
اگر در آرزوی زندگی سرشار از آرامش هستی و میخواهی بر مشکلات زندگی غلبه کنی، داستانهای کتاب چند فنجان داستان معنوی بنوش را بخوان.
یادم نمیآید خدا چه موقع به من گفت: جایمان را عوض کنیم! ولی هر چه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نمیگذشت. خدا با من همراه بود و من پشت سر او رکاب میزدم.
حالا دیگر زندگی کردن در کنار یک قدرت مطلق، هیجان عجیبی داشت. او مسیرهای دلپذیر و میانبرهای اصلی را در کوه ها و در لبهی پرتگاهها را میشناخت و از این گذشته میتوانست با حداکثر سرعت براند. او مرا در جادههای خطرناک و صعبالعبور، اما بسیار زیبا و باشکوه به پیش میبرد، و من غرق سعادت میشدم.
گاهی نگران میشدم و میپرسیدم: «داری مرا به کجا میبری؟» او میخندید و جوابم را نمیداد و من حس میکردم دارم کمکم به او اعتماد میکنم.
به زودی زندگی کسالت بارم را فراموش کردم و وارد دنیایی پر از ماجراهای رنگارنگ شدم. هنگامی که میگفتم: «میترسم.» بر میگشت و دستم را میگرفت.
او مرا به کسانی معرفی میکرد و هدایایی را به من میدادند که به آنها نیاز داشتم. هدایایی چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانی. آنها به من توشه سفر میدادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما، سفر من و خدا.
و ما باز رفتیم و رفتیم…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.